بجای گزارش شعری از شیخ بهایی
دوستان سلام
ساعت 6 و نیم صبح سه شنبه است. دیروز هم به دیدار با مسئولین مختلف برای تشریح دستاوردهای سفر نیویورک گذشت و ساعت 7 تا 10 شب هم جلسه ای با مدیران مسئول رسانه داشتم که جلسه خوبی بود. اموروز هم برنامه شلوغی دارم که شامل حضور مجدد در یکی از فراکسیون های مجلس شورای اسلامی هم می شود.
ولی اگر اجازه بفرمایید امروز بجای گزارش مفصل و با توجه به فرارسیدن ایام حج و به شوق تشرف، شعری از شیخ بهایی را تقدیم شما کنم. اگر به مشهد مقدس مشرف شده باشید، حتما فاتحه ای برمزار این مجتهد عالی مقام، دانشمند زبردست و عارف بزرگ خوانده اید.
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قُمری به ترانه
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر "خیالی" به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
خدا نگهدارتان